معنی سمبل عدالت
حل جدول
لغت نامه دهخدا
سمبل. [س ُ ب ُ] (اِ) سنبل. (از ناظم الاطباء). رجوع به سنبل شود.
عدالت
عدالت. [ع َ / ع ِ ل َ] (ع مص) عداله. دادگری کردن.عدالت کردن. جرجانی گوید: عدالت در لغت استقامت باشد و در شریعت عبارت از استقامت بر طریق حق است به اجتناب از آنچه محظور است در دین. (تعریفات جرجانی).
سمبل کردن
سمبل کردن. [س َ ب َ ک َ دَ] (مص مرکب) کاری را سرسری و برای رفع تکلیف انجام دادن. (فرهنگ فارسی معین).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
نشانه، نمونه، نماد،
فرهنگ واژههای فارسی سره
نماد
کلمات بیگانه به فارسی
نماد
مترادف و متضاد زبان فارسی
گویش مازندرانی
باسن، ران
معادل ابجد
637